صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

تموم آهنگای دنیا دلمو زدن...

فرقی نداره اسپانیایی، فرانسوی، ترکی ، ایرانی...

هر چی...

چه فرقی داره...وقتی حتی آهنگای بارونم آرومم نمی کنن...

" بازم دلم گرفته ...مثه نم م بارون..."

" ببار بارون...بزن آروم...به روی پلکای خستم..." 

دلم صدای تو رو می خواد...

فقط یه جرعه تا آروم بشم...

 

 

 

[ چهار شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,

] [ 19:37 ] [ emertat ]

[ ]

نَفَــس کِشـیدَنـ ... ســــخــته...

تو رو نَدیدَنــ... ســـخــته...

[ چهار شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:32 ] [ emertat ]

[ ]

آرزوهای بزرگی که برای رسیدن بهشون جنگیدم...

کوچکترین هدیه های بی ارزشیه که خیلی ها میگیرن!

دلم نمی دونه خوش باشه یا نا خوش...

فقط می دونم از ته دل از رسیدن به آرزوهام لذت میبرم...

شاید اونها ندونن این چیه...

 

[ چهار شنبه 17 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:16 ] [ emertat ]

[ ]

آدمها...

فرق آدمها باهم توی میزان محبتشون نیست...

توی میزان عمل کردن به  محبتشونه...

چقدر حاضرند خرج بشن...

[ چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:12 ] [ emertat ]

[ ]

یا رب نگیر از من نگاهت را...

من با تو " هستم" ...

بی تو "نابودم" ...

[ چهار شنبه 6 تير 1393برچسب:,

] [ 9:42 ] [ emertat ]

[ ]

محو کردند ردپایم را...

که ندانی کجا گرفتارم

[ چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:محو, گرفتارم,,

] [ 12:29 ] [ emertat ]

[ ]

خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...

نم نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی

نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی

سرم داغ است ،  یک کوره تب ام  ، انگار خورشیدم

فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی

تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم

تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم

اذان گفتند و من کاری نکردم  ، کافرم یعنی؟؟؟

تن تـــو موطن من بوده  پس در سینه پنهان کن

پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی

نشستم چای خوردم  ، شعر گفتم ،  شاملو خواندم

اگـــر منظورت اینها بود ... خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...

 

 

 

 

 

 

[ چهار شنبه 6 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:24 ] [ emertat ]

[ ]

سلام.....

هر کی که پیام امروز منو میبینه....

لطفا برای سلامتی یه عزیزی دعا کنین عمل داره....ممنونم ازتون...

 

[ چهار شنبه 5 خرداد 1393برچسب:,

] [ 12:0 ] [ emertat ]

[ ]

میخندیدم
بی پروا از خیس شدن
بدون ترس از ضربه های محکم قطره هایی که به صورتم می خوردند...
بیخیال از همه دویدنهایم...
ننَفَس نَفَس میزدم و می خندیدم...
از زور بغضم بود واِلا باید روی زمین زانو میزدم و از ته دل رفتنت را زار میزدم...
میخندیدم که تصویر آخرم برایت خندان باشد...
باران هم بهانه ای بود که اشکهایم را نبینی...
برو بسلامت...

 

[ چهار شنبه 1 خرداد 1393برچسب:,

] [ 11:44 ] [ emertat ]

[ ]

"به كوري چشم ستاره هم كه باشد
حالم خوب ِخوب است ؛اصلا هم دلم برايت تنگ نشده!
حتي به تو فكر هم نمي‌كنم...
باران هم تو را دیگر به ياد من نمی آورد؛مثل همين حالا كه مي‌بارد...
لابد حالا داری زير باران قدم می زنی...
چترت را فراموش نكن!
لباس گرم را هم..."

[ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 18:45 ] [ emertat ]

[ ]

تنها بهانه برای ادامه زندگی من...

دانسته یا ندانسته...

خوب یا بد...

بخاطر تک تک ثایه های عمرم...

بخاطر تمام کسانی که دوست نمی داشته ام...

بخاطر عطر نان گرم...

بخاطر دوست داشتن ...

 دوستت دارم « مادرم »

 

پ . ن : باورم نمیشه ؛ حسم نسبت به مادرم رو به دوستم گفتم و او ...فقط تعجب کرد و گفت خوش بحالت!

[ چهار شنبه 31 فروردين 1393برچسب:,

] [ 1:3 ] [ emertat ]

[ ]

پرواز...

هرچقدر ارتفاعت از زمین بالاتر بشه؛ قدرتت بیشتره...

حس خوبی داره...

حس گمشده ای که تازه پیداش کردم...

سعی میکنی نَفَست رو خرج نکنی و به موسیقی سکوت اطرافت دل ببندی...

به این همه شکوه که گره خورده به عظمت آسمون...

به ابرهای پاره پاره ای که سایه میندازن به تن سرسخت کوه...

در جواب همه این زیبایی ها فقط میتونی لبخند بزنی...

لبخند...

 

 

پ.ن: لَجَم می گرفت که با اینهمه سخی و بدبختی برسیم به قله و اونوقت؛

یه پروانه کوچولوی شاید 3 سانتی ، همچین ظریفانه و رقص کنان از جلوت پرواز می کرد و دور می شد...انگار نه انگار اینجا اقلا3000متر از زمین فاصلس!سبکبال و بیخیال به این همه خستگی ما آدما دهن کجی می کرد...و پروازش رو ادامه می داد. 

خوبی سبکبالی همینه...«پرواز»

(عکس از وبلاگ خانم امینی : تسنیم کویر)

[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:قله جبار, کوه سفید, تتماج, من,

] [ 23:33 ] [ emertat ]

[ ]

کوه...!!!!من...!!!!

 

 همه چیز خیلی یهویی شد...من اصلا اهل ورزش و اینا نبودم که... ولی به پیشنهاد وسوسه انگیز دوستم آخرین روز تعطیلات نوروزی رفتم کوه!

 حالا تصور من از کوه این بود:

 

ولی واقعیت این:

 رسما به غلط کردن افتاده بودم...با تمام وجودم غر میزدم...به خودم لعنت میفرستادم که مگه مریضی بابا کوه رفتنت دیگه مونده!

 اصلا باور نکردنی بود!

 آدم تنبلی مثل من حالا داشت مثل چی از کوه بالا میرفت!

 تازه این قسمت خوب ماجرا بود....به یه قسمتی که رسیدیم دیگه کفشم جواب نمیدادو من یسره می افتادم...حس بچه هایی که راه رفتنو دارن یاد می گیرن بهم دست داده بود...داشتم کلافه میشدم که دست پاچلفتی بودن من داره بقیه رو اذیت می کنه...

 عاقا ما رو میگی کفشو در آوردیم و پا برهنه از صخره ها بالا می رفتیم..هوا سرد بود ..یخ کرده بودم!( تازه بد شانسی جورابمم پاره شد!)

 رسما حس فلک زدگی بهم دست داده بود! بنده خدا رهبر گروه کفششو بهم داد و کفشمو ازم گرفت....دیگه در این لحظات داشتم آرزو می کردم یه سقوط چند ثانیه ای داشته باشم وتوی افق محو شم!از شدت خجالت....

ولی وقتی به قله ( یا همون بالاترین ارتفاع کوه) رسیدیم انگار خود اورست و فتح کردم...بین خودمون بمونه از آدمی مثل من همینشم بعید بود بخدا! 

اینم کفشای بینوای لیدر:

 

 

پ ن: تمام کتابایی که درباره گذشتن از مشکلاتو رسیدن به هدف خونده بودم حالا عینی دیدم. اینکه چقدر تفکرات آدم کمک می کنه....من تمام مدت اون روز رو به سقوط فک کردم....فقط به سقوط... 

 

[ سه شنبه 16 فروردين 1393برچسب:کوه, من, لیدر, دره پریان, کفش, غلط کردم,

] [ 19:30 ] [ emertat ]

[ ]

جمعه...

جمعه
شوخیِ نابجای غروب با غربت و تنهایی‌
آسمان قانونِ دلتنگی‌ را می‌‌داند
همین است که می‌‌بارد
و می‌‌بارد
و می‌‌بارد
مجالی باشد
زیرِ سایبانِ سنگینِ روزگار
پیراهنم را هزار پاره کنم
بی‌تابانه
بر زخم‌های این تن‌ِ غریب
بر درکِ خاموش ذهن از فاصله
بر تصورِ محزونِ لحظه از خداحافظی
بر دیوانه‌ای که دست هایش بوی ویرانگی می‌‌دهند
و بر خودم
و بر روحِ خسته ی خودم
ببارم
و ببارم
و ببارم

[ سه شنبه 29 فروردين 1393برچسب:ببارم, باران, من,

] [ 18:17 ] [ emertat ]

[ ]

به اندازه تمام عمر

دلم می خواهد کبوتر باشم...

پر بکشم ...

فقط صحنت را تماشا کنم آقا...

"ضامن چشمان آهو 

به دادم می رسی"

 

 

 

 

[ چهار شنبه 12 دی 1392برچسب:,

] [ 18:24 ] [ emertat ]

[ ]

با اینهمه تنهایی چه کنم
خدایا
فقط یک بار
فقط یک بار ....در گوشم....یواشکی بگو...
چاره ام چیست؟
با اینهمه تنهایی چه کنم؟

 

[ شنبه 3 دی 1392برچسب:,

] [ 11:45 ] [ emertat ]

[ ]

چقدر میچسبه
یه چای داغ
توی حیاط خونه که آسمونش پر از ستارس
همه جا تاریک...خودت و خدا و نور مهتاب...

[ شنبه 5 دی 1392برچسب:,

] [ 11:41 ] [ emertat ]

[ ]

گلی به گوشه جمال دارتانیان!!!

میدونی چی می گفتن؟؟

 می گفتن: یکی برای همه، همه برای یکی!!!

همینو اگه برای من بکار ببری میشه

من برای همه، فقط خدا برای من....

چقدر دلم برای خودم تنگ شده.....

خدایا بازم کمکم می کنی؟؟؟

[ دو شنبه 8 آبان 1392برچسب:خدا,من,دارتانیان,,,همین,

] [ 18:47 ] [ emertat ]

[ ]

محرم آمد...

 

حکمت باران در این ایام میدانی که چیست؟

آب و جارو می شود بهر "محرم" کوچه ها...

 

آهنگ زیبای "ببار ای ابر بارون" با صدای حاج محمود کریمی

 

-_BBARN_EY_BAROON.wmv

 

(ممنون از مهرداد بچه مثبت بخاطر این کلیپ زیبایی که روی وبش گذاشته بود)

 

 


ادامه مطلب

[ پنج شنبه 14 آبان 1392برچسب:,

] [ 11:51 ] [ emertat ]

[ ]

دلم باران میخواهد....

به خاطر تمام بچه های بیگناه..تمام کسانی که زندگی حق آنهاست..چه در سومالی...چه میانمار... چه غزه ...چه عراق ....ویا سوریه...دلم برای تک تکشان میتپد...کاش می توانستم لااقل مثل سام یوسف برایشان آهنگی بنوازم...

آهنگ زیبا از سام یوسف برای کودکان سومالی 

SAMI.mp4

 

 

 

 

 

الان دیگه دلم بارون میخاد بغض عجیبی دارم ....

 

[ دو شنبه 31 مهر 1392برچسب:,

] [ 18:33 ] [ emertat ]

[ ]

باز باران بارید...

امروز باز هم بارون بارید...

بعد از مدتها زمین از ته دل یه نفسی کشید و درختهای یاس توی باغچه  رنگ و روشون باز شد

دل آسمون بد جوری گرفته بود.

زیر بارون قدم می زدم بیخیاله قطره هایی که روی سر و صورتم مچکیدندو بیخیال خیس شدن و سرما خوردن و بیخیال همه چی!

 نگاه  متعجب و صدای پر از ترس خواهرزادم حس خوبم رو کنار زد !!

تمام حواسمو جمع کردم که ببینم این شیرین زبون کوچولو چی داره میگه.

دستمو می کشید و با زور و دلهره می خواست منو ببره توی اتاق...


ادامه مطلب

[ شنبه 16 اسفند 1391برچسب:,

] [ 18:52 ] [ emertat ]

[ ]

خدا آمد
 

 

دلم را سپردم...

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود و کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟

یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است؟

یکی گفت: چرا نور اینجا کم است؟

و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است؟!

و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری

و من تازه گفتم:خدایا؛ تو قلب مرا می خری؟؟

و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم

ببخشید دیگر برای شما جا ندارم

از این پس به جز او کسی را ندارم...

 

 

[ شنبه 24 خرداد 1390برچسب:خدا,

] [ 12:51 ] [ emertat ]

[ ]